به گزارش مجله خبری نگار، هشدار اسپویل: در ادامه این مطلب ممکن است بخشی از داستان سریال وایکینگ ها: والهالا فاش شود.
فصل سوم سریال وایکینگ ها: والهالا یا Vikings: Valhalla به تازگی در سرویس استریمینگ نتفلیکس منتشر شده است. خالق سریال، جب استوارت، هرگز این واقعیت را پنهان نکرده که اگرچه این سریال به حجم عظیمی از تحقیق نیاز دارد (با کمک متخصصان تاریخ وایکینگها که بر روی سریال کار میکنند)، اما وظیفه او به عنوان یک داستان نویس نیز این بوده که شکافها را پر کرده، تاریخها و روابط شخصیتها را با هم ترکیب نموده تا داستانی قابل درک و سرگرم کننده به مخاطب ارائه کند.
اکنون که میتوانیم بفهمیم پس از نبرد هولناک کاتگات در پایان فصل اول، چه اتفاقی برای فریدیس ایریکسدوتیر (فریدا گوستاوسون)، لیف اریکسون (سم کورلت) و هارالد سیگوردسون (لئو سوتر) میافتد، فکر کردیم که فرصت آن فرا رسیده که بفهمیم آیا پل لندن همانطور که در فصل اول سریال نشان داده شده است فرو میریزد یا اینکه رابطه برادری لیف و هارالد در زندگی واقعی به همان اندازه قوی بوده، یا آیا پادشاه ادموند به همان اندازه مغرور و بی تجربه بوده که در سریال Vikings: Valhalla به تصویر کشیده شده است.
تصویر ارائه شده از شخصیت کاوشگر معروف وایکینگ، اریک سرخه (گوران ویسنجیچ) در فصل ۳ چقدر دقیق است؟ ونگاریها در ابتدای سریال چه کسانی بودند و در نهایت، آیا هارالد واقعاً پادشاه نروژ و جانشین پادشاه کانوت (بردلی فریگارد) میشود یا نه؟ بیشتر اطلاعات این مقاله را میتوان در داستانهای افسانهای وایکینگ که توسط ایسلندیها در قرن سیزدهم نوشته شده است، یا در تحقیقات باستانشناسان و مورخان یافت.
سه قهرمان اصلی سریال وایکینگ ها: والهالا بر اساس شخصیتهای واقعی تاریخی ترسیم شدهاند. اما مسئله این است که همتایان تاریخی آنها هرگز واقعاً با هم ملاقات نکردند. البته، لیف و فریدیس با هم ارتباط داشتند، زیرا آنها در واقع خواهر و برادر بودند، اما هارالد را نمیشناختند، زیرا حتی در زمان واحد نیز زندگی نمیکردند. در واقع، زمانی که هارالد نوزادی بیش نبود، لیف مرده بود.
بیایید با وایکینگ بدجنس محبوبمان، فریدیس ایریکسدوتیر شروع کنیم، که قوس روایی او در این سریال نسبت به اطلاعات بسیار کمی که درباره او داریم، به شدت تغییر میکند. بله، فریدیس یک جنگجوی قدرتمند وایکینگ و خواهر لیف اریکسون، فرزند اریک سرخه (بنیانگذار اولین سکونتگاه اروپایی در گرینلند) بود. این مقدار از داستان شخصیت فریدیس بسیار شبیه به خط داستانی استفاده شده در سریال است. با این حال، شخصیت و دستاوردهای فریدیس کاملاً یک راز باقی مانده است. او یک شخصیت مهم است که در دو حماسه واینلند ظاهر میشود، با دو داستان بسیار متمایز از اینکه او واقعاً که بود.
اولین حماسه (حماسه اریک سرخه) این زن جوان را به عنوان شخصیت زن قهرمان داستان نشان میدهد: فریدیس گروهی از وایکینگها را تا واینلند (که اکنون به نام نیوفاندلند شناخته میشود) همراهی میکند، جایی که وقتی بومیان به آنها حمله میکنند با برداشتن شمشیری که متعلق به یک وایکینگ کشته شده است، همراهان خود را نجات میدهد. بر طبق این حماسه، فریدیس دختر نامشروع اریک سرخه است.
با این حال، در حماسه گرینلندی ها، داستان بسیار فرق کرده و با یک فریدیس بسیار متفاوت آشنا میشویم: این بار، او شوهرش، مردان او و دو برادر به نام وایکینگها را تا واینلند همراهی میکند. او از دو برادر بدش میآید و فکر میکند آنها بیش از حد جسور هستند. فریدیس سپس به شوهرش میگوید که آن دو مرد از وی سوء استفاده کردهاند و از او میخواهد که از آنها انتقام بگیرد، در غیر این صورت از او طلاق خواهد گرفت. دو برادر و مردانشان کشته میشوند، اما زنان نه، که فریدیس در نهایت خود با تبر آنها را میکشد. حدس زدن اینکه کدام نسخه از فریدیس بیشتر به شخصیت او در سریال وایکینگ ها: والهالا شباهت دارد چندان سخت نیست.
لیف اریکسون بیشتر یک کاشف بود تا یک جنگجو. در واقع، او اولین اروپایی است که در حدود سال ۱۰۰۰ میلادی بر خاک آمریکای شمالی قدم گذاشت. باستان شناسان بقایای یک اجتماع اهل اسکاندیناوی را که توسط لیف در نیوفاندلند ایجاد شده بود، یافته اند که داستانهای گفته شده در افسانههای وایکینگها را تأیید میکند. در ایالات متحده، لیف اریکسون حتی روز خاص خود در ۹ اکتبر را داشته است.
در وایکینگ ها: والهالا، لیف رفته رفته نسبت به دین خود، بت پرستی، دچار شک و تردید میشود، زمانی که یک دختر کوچک پس از یک جنگ، صلیبی را در دستان او قرار میدهد، که لیف را به این باور میرساند که این همان چیزی است که او را نجات داده است. این مرد جوان وقتی لیو، بهترین دوست و معشوقهاش در میدان جنگ به شدت مجروح میشود، همین کار را تکرار میکند. لیو زنده میماند و همین امر تمایل لیف را به دین مسیحیت تقویت میکند. در زندگی واقعی، لیف به نروژ رسیده است. او با اولاف تریگواسون، پادشاه نروژ بیعت میکند، با تایید اولاف به دین مسیحیت میگرود و سپس از جانب او مامور میشود که این دین را در سراسر گرینلند ترویج نماید، و او نیز چنین میکند (طبق حماسه اریک سرخه).
هارالد سیگوردسون اغلب آخرین پادشاه واقعی وایکینگ و یکی از قویترین جنگاوران اسکاندیناوی موسوم به شوریده (berserker) نامیده میشود، همانطور که میتوانیم در صحنههای خاصی از نبردهای سریال وایکینگها: والهالا ببینیم. شوریده، مانند هارالد، در زبان اسکاندیناوی قدیم به معنای “جنگجویی در پوست خرس” است، اگرچه به عنوان “جنگجویی که بدون زره میجنگد” نیز ترجمه شده است. هارالد به عنوان یک جنگجوی بزرگ و توانا شناخته میشود که از هر وایکینگ دیگری قدبلندتر بود. همانطور که در سریال نیز میبینیم، او برادر ناتنی پادشاه اولاف دوم بود. با این حال، آنها برای مدت طولانی در کنار یکدیگر و سپس علیه یکدیگر نجنگیدند، مانند آنچه در والهالا میبینیم.
هارالد ۱۵ ساله بود که او و برادرش با دانمارکیهای وفادار به کانوت، در نبرد استیکلستاد در سال ۱۰۳۰ جنگیدند، جنگی که منجر به کشته شدن اولاف میشود؛ بنابراین کانوت به آن اندازه که در سریال میبینیم به هارالد نزدیک نبود. شاهزاده هارالد قبل از اینکه پادشاه نروژ شود، مسافری بود که به کییف، قسطنطنیه و سیسیل سفر کرد. هنگامی که سرانجام به عنوان پادشاه تاج گذاری کرد، هارالد مجبور شد تاج و تخت را با پسر اولاف، مگنوس، تقسیم کند. این ساختار مدت زیادی طول نکشید، زیرا مگنوس مدت کوتاهی بعد درگذشت و پادشاه هارالد سرانجام به تنها پادشاه نروژ تبدیل شد.
همانطور که قبلاً گفته شد، کانوت یک جنگجوی بزرگ بود. با این حال، زمانی که تصمیم به انتقام قتلعام سنت بریس شد، او در کنار هارالد نجنگید (در ادامه مقاله به این رویداد بازخواهیم گشت). همانطور که در سریال گفته شد، کانوت اولین پادشاه وایکینگ انگلستان نبود، اما پدرش، سوین فورکبرد، (در یک زمستان) پادشاه انگلستان بود و بدین ترتیب عنوان اولین پادشاه وایکینگ انگلستان به او میرسد. هنگامی که سوین درگذشت، کانوت علیه انگلستان، و به ویژه با شاهزاده ادموند، که پس از مرگ پدرش، اتلرد دوم، پادشاه شد، جنگید. تا اینجای کار سریال نیز این خط داستانی را حفظ کرده است. با این حال، برخلاف آنچه که کانوت در وایکینگ ها: والهالا او را خطاب قرار میدهد، یک پادشاه نوجوان نبود. این دو مرد هنگام درگیری در واقع هم سن بودند (تقریباً ۲۶ سال).
ادموند جنگجوی ماهری بود، اما تلاشهای او در جریان نبرد اسندون در سال ۱۰۱۶ بینتیجه ماند. در واقع، درست مانند سریال، ادریک استرنا، که قرار بود بیاید و با ادموند بجنگد، از این نبرد دست کشید، که به کانوت و مردانش اجازه داد از خطوط دفاعی انگلیسیها گذشته و پیروز نبرد شوند. ادموند بعداً به شکل مرموزی درگذشت. برخی میگویند که او مسموم شده است و برخی دیگر ادعا میکنند که در حالی که در مستراح بوده است، تیری به سمتش شلیک میشود که با سوراخ کردن ریه اش باعث مرگ او میشود. کانوت سپس با ملکه اِما اهل نورماندی، بیوه اتلرد دوم ازدواج میکند. اِما یک استراتژیست و سیاستمدار بزرگ بود و با پادشاه کانوت ازدواج کرد که موفق شد همانطور که همیشه دلش میخواست بر یک امپراتوری در دریای شمال حکومت کند.
در وایکینگ ها: والهالا، اپیزود اول کشتار روز سنت بریس را دنبال میکند، رویدادی که زمانی رخ داد که پادشاه اتلرد (که به اتلرد ناآماده یا بد مشاوره نیز مشهور است) به سربازانش دستور داد تا بخش بزرگی از ساکنان مناطق دانلاو را به قتل برسانند، منطقهای که گانهیلد، خواهر سوین فورکبرد در آن زندگی میکرد. در سریال گفته میشود که دستور حمله برای “پاکسازی” انگلستان از دانمارکیها صادر شده است. در حال حاضر، بسیاری از مورخان توافق دارند که این اقدام به احتمال زیاد پاسخی به یورش ها، قتلها و تهاجمات مداوم دانمارکی به انگلستان بوده است. یکی دیگر از نکات مبهم این سریال مربوط به نبرد پل لندن در اپیزود چهارم است.
سازندگان والهالا برای اهداف دراماتیک خود، نبرد بین کانوت و ادموند را روی پل لندن به تصویر میکشند. آیا واقعاً این نبرد در آنجا اتفاق افتاده است؟ جزئیات کافی در مورد این نبرد وجود ندارد تا ثابت کند که این نبرد کاملاً ساختگی است یا نه. اکنون در انگلیس همه با ترانه کودکانه «پل لندن در حال فرو ریختن است» آشنا هستند. نسخههای مختلفی از این آهنگ وجود دارد، و یکی از آنها به نام هیمزکرینگلا، از این ایده پشتیبانی میکند که ممکن است پل در واقع در طول نبردی که اولاف در آن شرکت داشته فرو ریخته باشد. ترجمه این اشعار به شرح زیر است:
پل لندن در حال فروریختن
طلاها به غنیمت گرفته شده و شهرت درخشان.
سپرها طنین انداز.
شیپور جنگ به صدا درآمده.
هیلد با صدای بلند فریاد میزند!
پیکانها آواز میخوانند.
زرهها صدا میدهند –
اودین باعث میشود اولاف ما برنده شود!»
در وایکینگها: والهالا و در کاتگات، ما زنان وایکینگ، زنان جنگجو و زنان قدرتمند زیادی را مییابیم و تاریخ درستی آن را ثابت کرده است. جاستین پولارد، مورخ و فیلمنامه نویسی که در ساخت این سریال مشارکت داشته، تصریح میکند:
«ما اکنون شواهدی داریم که نشان میدهد زنان جنگجو وجود داشته اند. جامعه وایکینگها کاملاً برابری طلب است – نه مانند جامعه مسیحی در آن زمان. بیشتر چیزها در جامعه و کشور، با رأی تعیین میشود، و اینطور نیست که پادشاهی وجود دارد که به شما میگوید چه کاری انجام دهید. زنان حقوق و دارایی دارند و میتوانند از شوهران خود طلاق بگیرند. اگر میخواهید به جایی برسید، میتوانید. شما میتوانید به یک گروه جنگجو بپیوندید و به عنوان یک وایکینگ به خارج از منطقه بروید، اما اگر گند بزنید، تیمتان قدرت را در دست میگیرد یا شما را رها میکند. این یک رویکرد کاملاً کارآفرینانه است.»
شخصیت یارل هاکون (کارولین هندرسون) وجود تاریخی ندارد. با این حال، این شخصیت به مقدار زیادی بر اساس یک مرد وایکینگ واقعی به نام هاکون سیگوردسون طراحی شده است. فصل اول، بازیگر سیاهپوست کارولین هندرسون را به عنوان یارل هاکون معرفی میکند، و برخی از افراد در فضای آنلاین این انتخاب بازیگر را به باد انتقاد گرفتند، اما مورخانی که در عمل روی سریال وایکینگها: والهالا کار کردهاند، ثابت کردند که این منتقدان کاملاً اشتباه میکنند. دکتر تریونا سورنسن، متصدی موزه کشتی وایکینگها در روسکیلد، دانمارک است و در این باره میگوید: «این را به وضوح در سابقه باستان شناسی اینجا در اسکاندیناوی مشاهده میکنید – در سکههای نقره از سرزمینهای عربی، فلزات گرانبها از ایرلند و بریتانیا، ابریشمهایی از شرق – همه اقلامی که از طریق شبکههای تجاری دریایی به اسکاندیناوی راه یافتند.»
در واقع، دی انای و شواهد تاریخی زیادی وجود دارد که ثابت میکند وایکینگهای سیاه در تاریخ وجود داشتهاند، که وایکینگها: والهالا به شکلی درست و جذاب آن را به تصویر میکشد.
فصل دوم وایکینگ ها: والهالا شخصیتها و مکانهای جدیدی را با خود به همراه آورد. یکی از جالبترین شخصیتهای معرفی شده، مریم (با بازی حیات کمیل) است که بر اساس یک شخصیت واقعی تاریخی طراحی شده است. در سریال، مریم یک محقق در زمینه علم و ادب است. او هر آنچه را که میداند به لیف میآموزد و لیف عاشق او میشود. شخصیت مریم از مریم الاجلیه واقعی (یا مریم الاسترلبی) الهام گرفته شده است که در حلب، سوریه متولد شده است. مریم الاجلیه یک اسطرلاب باستانی را در قرن دهم توسعه داد. جب استوارت میگوید که مریم الاجلیه از هر آنچه در مورد ریاضیات میدانست برای بکارگیری روی ابزارهای موجود به منظور ترسیم مسیر ستارگان استفاده کرد. اسطرلاب برای بیان موقعیت دقیق مککانی یا زمان با استفاده از اجرام آسمانی بود. او همچنین تکنیکهای ناوبری و زمانسنجی را توسعه داد که به وضوح میتوانید آنها را در فصل دوم Vikings: Valhalla ببینید.
در آن زمان، سیف الدوله، بنیانگذار امارت حلب، بسیار تحت تأثیر دانش مریم قرار گرفت و او را در دربار حلب به خدمت گماشت. در حالی که لیف و مریم در زندگی واقعی همدیگر را ملاقات نکردند (چه رسد به اینکه عاشق هم شوند)، حضور او در سریال ضروری است، زیرا او به لیف میآموزد که چگونه ریاضیات را درک کرده و از آن استفاده کند و او را با دنیایی از احتمالات آشنا میکند. مهارتهای مریم بیش از یک بار گروه لیف را نجات داد و منصفانه است که بگوییم بدون مریم، لیف و دوستانش هرگز نمیتوانستند قایق را بلند کنند و درست به موقع، قبل از حمله پچنگ ها، دوباره در آب بگذارند.
وقتی صحبت از پچنگها میشود، افرادی که تیم مسافران ما در راه قسطنطنیه از ملاقات با آنها میترسند، در واقع مردمی نیمه کوچ نشین در آسیای مرکزی بودند که به زبان پچنگی که اکنون منقرض شده صحبت میکردند. با توجه به جدول زمانی تاریخی پچنگها و زمانی که داستان سریال وایکینگ ها: والهالا در آن روایت میشود، پچنگها در جایی که اکنون به نامهای اوکراین، مولداوی، رومانی و بلغارستان میشناسیم، ساکن بودند. همانطور که در سریال میبینیم، این منطقه بسیار نامطمئن و ناامن بود، زیرا پچنگها به خاطر حمله به همسایگان خود یا مسافران مشهور بودند.
در این سریال، کوریا، یک پچنگ نابینا، با هارالد، لیف و سایر اعضای گروه دوست میشود. او برادر خان است و حتی برای نجات دوستانش، جان خود را فدا میکند. در زندگی واقعی، کوریا خودش خان بود. اعتقاد بر این است که او متحد سویاتوسلاو اول حاکم کییف بوده است، اما طبق داستانهای قدیمی، کوریا بعداً به او خیانت کرده و او را میکشد. این داستانها حتی مدعی میشوند که کوریا از جمجمه سویاتوسلاو به عنوان جام شراب استفاده میکرده است.
اگر درست به خاطر داشته باشید، در فصل ۲، قسمت ۷، هارالد توسط پچنگها و در داخل یک چادر شکنجه میشود. در آنجا میتوان جمجمههای متعدد وارانجیها را دید، نامی که به جنگجویان اسکاندیناوی داده شده که در اطراف قسطنطنیه و در اتحاد با ارتش بیزانس فعالیت میکردند. هارالد به آنها میگوید که در مجموعه آنها حتی یک جمجمه وایکینگ نیز وجود ندارد، زیرا اگر پچنگها با یک وایکینگ میجنگیدند، این وایکینگها بودند که “از جمجمه (های) آنها مینوشیدند”. این نقل قول اشاره مستقیمی به زندگی واقعی کوریا و مرگ سویاتوسلاو اول حاکم کییف است.
وقتی هارالد و لیف به امید یافتن کمک به نووگورود میرسند، هارالد با عمویش یاروسلاو (مارسین دوروسینسکی) ملاقات میکند. در زندگی واقعی، یاروسلاو در واقع از سال ۱۰۱۹ تا ۱۰۵۴ شاهزاده اعظم کییف بوده و شاهزاده نووگورود نیز هست. با این حال، او عموی هارالد نبود، بلکه بیشتر یک مربی و خویشاوند دور بود. پس از مرگ اولاف در میدان نبرد در سال ۱۰۳۰، هارالد در سن ۱۵ سالگی به یاروسلاو حکیم در کییف پیوست. اغلب گفته میشود که این زمانی است که هارالد عاشق الیسیف اهل کییف، دختر یاروسلاو میشود.
در سال ۱۰۳۵، هارالد با افراد خود به قسطنطنیه سفر کرد و با پیوستن به گارد وارانجیان خدمات خود را به امپراتور عرضه کرد. هارالد پس از به دست آوردن ثروت بسیار، در سال ۱۰۴۳ یا ۱۰۴۴ تصمیم گرفت به کییف بازگردد، اما ملکه زویی، هارالد را به سرقت گنج امپراتوری متهم کرد. برخی میگویند که زویی عاشق هارالد شده و به همین خاطر او را چنین متهم میکند تا او هارالد را در قسطنطنیه نگه دارد (نسخه دیگری از این روایت این است که هارالد عاشق خواهرزاده زویی، ماریا) میشود. در بازگشت به کییف، هارالد سرانجام با الیسیو اهل کییف ازدواج میکند و بعداً وقتی هارالد سرانجام به تاج و تخت میرسد، الیسیو نیز ملکه نروژ میشود.
در فصل دوم وایکینگها: والهالا، فریدیس از لیف و هارالد جدا میشود، وقتی میفهمد که آنها سرنوشتهای متفاوتی دارند. او به جومزبورگ میرسد، که قرار است اوپسالای جدید باشد (منطقهای که در فصل اول سریال تخریب میشود). پس آیا جومزبورگ واقعاً وجود داشته است؟ پاسخ کوتاه بله و خیر است. جومزبورگ اغلب به عنوان یک قلعه نیمه افسانهای شناخته میشود که در جنوب دریای بالتیک واقع شده است، حتی اگر مکان دقیق آن هنوز مشخص نباشد: برخی از مورخان فکر میکنند جومزبورگ تماماً افسانه است، در حالی که برخی دیگر بر این باورند که اسناد اندکی در مورد آن پیدا کرده اند و به همین خاطر یک مکان واقعی است.
آنها بر این باورند که این شهر بر روی تپهای در نزدیکی شهری در لهستان به نام وولین قرار داشته است. جومزبورگ به عنوان قلعهای با یک لنگرگاه، دروازه آهنی و برج سنگی مرتفع، درست مانند آنچه در سریال میبینیم، توصیف شده است. ساکنان این شهر جومزوایکینگها بودند که در واقع معتقد به خدایان قدیم و دین باستانی مردمان نوردیک بودند. بر اساس افسانه هیمسکرینگلا، مگنوس، فرزند نامشروع اولاف، جومزبورگ را پس از اینکه آنها از به رسمیت شناختن او به عنوان پادشاه جدید خودداری کردند، ویران کرد.
گوران ویسنیچ نقش اریک سرخه، پدر لیف و فریدیس را بازی میکند و در داستان فریدیس نقشی کلیدی دارد، زیرا او در فصل سوم به گرینلند بازمیگردد. اریک سرخه با نام اریک ثوروالدسن در حدود سال ۹۵۰ میلادی به دنیا آمد. لیف و فریدیس خواهر و برادری ناتنی هستند که از دو زن جدا به دنیا آمده و اریک پدرشان است. در سریال، اریک در حالی که مردمش برای تهیه غذا با مشکل مواجهند، دست به توطئه و فریب میزند. او سعی میکند فریدیس و گروهش را در گرینلند نگه دارد تا به تهیه غذا برای مردم قبیله کمک کنند. در واقع، اریک با فرزندانش مشکل دارد، زیرا او همچنان به سبک زندگی بت پرستی و خدایان قدیمی متعهد است. او تمایلی ندارد که خطر کرده و اسکاندیناوی را به مقصد غرب و جایی مانند آمریکا، آنطور که فریدیس میخواست ترک کند، کاری که لیف حدود ۶۰ سال بعد انجام میدهد.
در فصل سوم، لیف و هارالد اعضای “گارد وارانجیان” رومانوس سوم (نیکلای کینسکی) هستند – یک گروه نخبه از مزدوران وایکینگ که از قرن ۱۰ تا ۱۴ میلادی در بخشهای جنوبی اروپای غربی میجنگیدند. پس از پیوستن به یارل اولاف در تلاش برای گرفتن تاج و تخت از کانوت و شکست در این مسیر، هارالد هاردرادا (همانطور که در پایان فصل سوم آمده است) به عنوان یکی از اعضای محترم گارد وانجاریان که وظیفه اش حفاظت از امپراتوران بیزانس آن زمان بود، به مناطق جنوبی بلغارستان، ایتالیا و سیسیل سفر کرد.
هیچ مدرکی مبنی بر اینکه او و لیف هرگز در کنار هم به عنوان وارانجیها جنگیده اند وجود ندارد، زیرا لیف زمانی که هارالد تنها پنج سال داشت درگذشت و اواخر عمر خود را بر روی فعالیتهای علمی و اکتشافات جدید متمرکز کرده بود. در اواسط دهه ۱۰۳۰، هارالد و طرفداران وایکینگش با هدف کسب اعتبار و ثروت فراوان وارد قسطنطنیه شدند. آنها به محضر ملکه زویی (سوفیا لبودوا) رسیدند. او خدمات خود را به گارد وارانجیان ارائه کرد و در بسیاری از پیروزیهای بزرگ زیر نظر ژنرال بیزانسی، جورجیوس مانیاکس (فلوریان مونتیانو) جنگید. با این حال، همانطور که در سریال نشان داده میشود، او شخصاً مانیاکس را نمیکشد.
صحنههای پایانی فصل آخر وایکینگها: والهالا نشان میدهد که هارالد نام هارالد هاردرادا یا «حاکم سرسخت» را با حمایت وفادارانه گروهی از وایکینگها برای خود انتخاب میکند. او پس از شکست دادن هارالد هارالدسون (لوک هارمون) و نجات فریدیس از سوزانده شدن به عنوان یک جادوگر بت پرست، خود را پادشاه جدید نروژ اعلام میکند. هارالد از سال ۱۰۴۶ تا ۱۰۶۶ پادشاه نروژ بود. او در نبرد معروف پل استمفورب برای تسلط کامل بر انگلستان جان باخت. اما این بسیار متفاوت از آن چیزی است که در سریال وایکینگ ها: والهالا میبینیم، جایی که کانوت به عنوان فرمانروای نروژ به تصویر کشیده میشود. اما هارالد لقب “آخرین وایکینگ” را به دلیل شجاعت هایش در نبرد سراسر اسکاندیناوی و اروپا به دست آورد. واضح است که او نقش بزرگتری از آنچه در فصل اول سریال میبینیم در تاریخ قبایل وایکینگ داشته است.
همچنین در سریال نشان داده میشود که ملکه اِما اهل نورماندی (لورا برلین) به خواستههای شیطانی و خودخواهانه ارل گادوین (دیوید اوکس) پشت پا میزند. سکانس پایانی سریال، شکوه و قدرت باورنکردنی او را در هنگام نشستن در کنار جدیدترین پادشاه جوان، که قرار است در کنار او بنشیند، نشان میدهد. ملکه اِما واقعی در واقع یک استراتژیست ارزشمند و همسر وفاداری برای کانوت و مادر برای ادموند بود. توانایی او در انجام بازیهای سیاسی هوشمندانه با دوستان و دشمنان، او را به نیرویی قابل توجه تبدیل کرد، قدرتمندترین زن زمان خودش در انگلستان، و باهوشتر از مردانی که به آنها مشاوره میداد.
منبع:روزیاتو